دیالوگ های ماندگار سریال گیم اف ترونز

دیالوگ های ماندگار سریال گیم اف ترونز

 

سلام دوستان 

خیلی از کاربران درخواست جملات و دیالوگ های ماندگار سریال گیم اف ترونز رو داشتند و ماهم تصمیم گرفتیم این پست رو برای شما منتشر بکنیم

دقت داشته باشید که هر چند وقت یکبار این پست اپدیت میشه و دیالوگ های جدیدی بهش اضافه میشه ! اگر شما هم دیالوگ خاصی رو شنیدید در بخش کامنت ها حتما برای ما ارسال بکنید !

برای مشاهده دیالوگ ها به ادامه مطلب بروید 

استنیس باراتیون

وقتی بچه بودم یه شاهین زخمی پیدا کردم و ازش مراقب کردم تا خوب شد، اسمش رو مغرور بال گذاشتم. روی شونم مینشست و اتاق به اتاق دنبالم میکرد و از دستم غذا میخورد ولی اوج نمیگرفت. بارها به شکار بردمش ولی از نوک درخت ها بالاتر نمیرفت. رابرت بهش ضعیف بال میگفت، یه سنقر به اسم تندر داشت که محال بود شکار رو از دست بده. یه روز عموم سر هاربرت بهم گفت پرنده ی دیگه ای امتحان کنم، گفت با مغرور بال خودم رو مسخره میکنم و حق با اون بود.
هفت خدا بهم یه گنجشک هم ندادند، وقتشه پرنده ی دیگه ای رو امتحان کنم داوس، یه باز سرخ

گریون لنیستر به برادرزاده اش تیریون

تایوین بعد از مرگ جوانا دیگه همون مرد نبود، بهترین بخش وجودش همراه اون درگذشت.

کوروین هور،شاه جزایر آهن به آهنزادگان

جنگ برای تجارت بده…
ضعف حمله[دشمنان] رو دعوت میکنه…
برای داشتن صلح، ما باید قوی باشیم.

مکالمه ی رنلی و ماتیس روون قبل از مرگ رنلی

ماتیس روون: “اعلیحضرت همین حالا که صحبت میکنیم خطوط ما به خوبی مستقر شدن. چرا منتظر سپیده بمونیم؟ شیپور حمله رو بزنیم.”
رنلی: “تا بقیه بگن با حقه بازی بردم؟ یه حمله ی ناجوانمردانه؟ سحر وقت مقرر شدست.”

دوران مارتل به مارهای شنزار، در وصف اوبرین

“اوبرین همیشه یک افعی بود، کشنده، خطرناک و غیرقابل پیشبینی…??
هیچ مردی جرات خیانت به اون رو نداشت.”

لیتل فینگر

در شمال نجنگ..
یا جنوب…
هر جنگی در هرجای دنیارو..
همیشه.. با ذهنت بجنگ…

استنیس براتیون در توصیف آدرها

“شیاطینی از برف و یخ و سرما…دشمنی باستانی…
تنها دشمنی که اهمیت داره.”

باربری داستین به تیون گریجوی در وصف روس بولتون

“روس هیچ احساسی نداره، خواهی دید.
اون زالو هایی که خیلی دوستشون داره سال ها پیش تمام شور و حرارتشو مکیدن.
اون عاشق نمیشه، اون متنفر نمیشه، اون غمگین نمیشه، این بازی اونه که ملایم پیش میره.
بعضی مردا شکار میکنن، بعضی باز پرورش میدن، بعضی قمار میکنن. ولی روس با مردم بازی میکنه، تو و من، این فری ها، لرد مندرلی، زن چاق جدیدش، حتی حرومزادش، همه ی ما چیزی جز مهره های بازیش نیستیم.”

تیریون لنیستر به گریف جوان، در وصف سرسی

“سرسی به ملایمت شاه میگور، به از خودگذشتگی اگان نالایق و به خردمندی ایریس دیوانه است.
او هیچ وقت حقارت را فراموش نمیکند، واقعیت یا توهم.
او احتیاط را بزدلی و اختلاف نظر را مبارزه طلبی میپندارد.
او حریص است، حریص برای قدرت، برای افتخار و برای عشق.”

تایوین لنیسر به تیریون در مورد خلع سر باریستان

“خلع کردن سلمی، کجای این کار منطقیه؟ بله اون پیر بود ولی اسم باریستان تو تمام قلمرو اعتبار زیادی داره.
اون برای هر مردی که بهش خدمت میکرد اعتبار میاورد.”

اگان فاتح در مورد ساخت تخت آهنین

“یک پادشاه هرگز نباید آسوده بنشیند.”

رابرت براتیون به ادارد استارک

“ریگار…ریگار برنده شد، لعنت بهش.
من کشتمش ند، خار پتکم درست از زره سیاهش به قلب سیاهش فرو رفت و جلوی پام مرد.
در این باره ترانه ها سرودند، اما به نوعی میشه گفت اون برنده شد، حالا اون لیانارو داره و من سرسی رو”

جان اسنو به استاد ایمون از قول استاد لوین

“حلقه های گردنبند هر استاد برای به یاد داشتن اینه که سوگند خورده خدمت کنه.
یک استاد حلقه هاش رو با مطالعه کسب میکنه، فلز های مختلف هر کدوم نشانه ی دانش متفاوتی هستن، طلا برای مطالعه ی حسابداری، نقره برای درمان کردن و آهن برای جنگیدن…
همینطور معانی دیگه هم دارن. گردنبند برای اینه که استاد به یاد مملکتی که بهش خدمت میکنه باشه.
لردها طلا هستند و شوالیه ها فولاد، اما تنها با دو حلقه نمیشه یه زنجیر ساخت. به نقره، آهن، سرب، قلع، مس، برنز و تمام فلزات دیگه نیاز هست و اونا زارعین، آهنگران، تاجرین و غیره هستند. یک زنجیر به تمام فلزات محتاجه و یه سرزمین به تمام انواع آدم ها.”

گرگور کلگین در مورد گشتی ها

“مردی که چیزی نمیبینه چشماش استفاده ای ندارند، بکنیدشون و به گشتی بعدی بدید بهش بگید امیدوارید چهار چشم بهتر از دو چشم ببینه.. و اگه ندید اون موقع نفر بعدی شش تا چشم داره”

ند استارک

برام عجیبه که یه نفر برای محبتی که هیچ‌وقت در حقش نداشتم، عاشقمه
و این همه آدم، برای بهترین کارم
همیشه بهم توهین می‌کنن!

ند استارک

سعی کن نجنگی
ولی اگه مجبور شدی
حتماً پیروز شو!

تیریون لنیستر

تو مهمترین چیز در مورد روسپی‌ها رو فراموش کردی، نمیشه اونا رو خرید، فقط میشه اجاره‌شون کرد!

لیتل فینگر

مهم نیست که ما چی می‌خوایم
وقتی اون رو بدست بیاریم
اون‌وقت یه چیز دیگه می‌خوایم…

تیریون لنیستر

تو خیلی مهربونی…
یه روز این موضوع تو رو به کشتن میده.

جان اسنو / منس رایدر

جان اسنو: من فکر می‌کنم که داری یه اشتباه ناجور می‌کنی.

منس رایدر: داشتن این آزادی که بتونم اشتباه کنم، خواسته‌ی همیشگیم بوده!

دنریس تارگرین

دفعه‌ی بعدی که دستت رو روی من بلند می‌کنی
آخرین باریه که دست خواهی داشت!

لرد بیلیش به سانسا

مهم نیست که ما چی مخایم هر وقت به دستش میاریم یه چیز دیگه میخایم .

رمزی بولتون درمقابل جان اسنو قبل نبرد

رمزی : من ارتشم شش هزار نفره تو حتی ارتشت نصف ارتش من نیست
جان اسنو: آره ارتشت بیشتره ولی وقتی سربازات بفهمن حاضر نیستی براشون بجنگی حاضرن برات بجنگن؟

سر داووس خطاب به ملیساندرا

داوس : من اون دختر رو مثل دختر خودم دوست داشتم، اون دختر خوب و مهربونی بود و تو کشتیش.
ملیساندر: پدرش هم همینطور..مادرش هم همینطور…خانوادش میدونست که تنها راه همینه
داوس: تنها راه چی؟؟ اونا که بازم کشته شدن… به همه گفتی استنیس فرد برگزیدست، مجبورش کردی باورت کنه و بقیه رو فریب دادی و دروغ گفتی.
ملیساندر : دروغ نگفتم… اشتباه میکردم
داوس: آره، اشتباه میکردی… و چند نفر به خاطر اشتباهت کشته شدن…؟

جان اسنو

دشمن نامرئی همیشه ترسناک ترینه

اوبرین مارتل

لنیسترها، تنها کسانی نیستند که دینشون رو ادا میکنن

تیریون لنیستر به جیمی

“سرسی یک فاحشه ی دروغگوعه، تا جای که من میدونم لنسل، اسموند کتل بلک و احتمالا مون بوی(دلقک سلطنتی) با اون خوابیدن .”

مکالمه ی رنلی و لورنت کسول در بیتربریج، قلعه ی خاندان کسول

– “من هر چی دارم مال شماست اعلیحضرت”
– “هر وقت کسی اینو به برادرم رابرت میگفت، تعارف رو قبول میکرد. شما دختر دارید؟”
– “بله اعلیحضرت، دوتا”
– “پس خدایان رو شکر کنید که من برادرم نیستم و همسرم مارجری تنها زنیه که میخوام”

تیون گریجوی در وصف جزایر آهن

“جزایر صخره ای و انعطاف ناپذیر هستند، آسایش کم پیداست و از شکوه خبری نیست. اینجا مرگ هیچ وقت دور نیست و زندگی حقیرانه و پسته. مردم با نوشیدن آبجو و بحث سر اینکه سرنوشت کدومشون بدتره شبشون رو میگـذرونن، فرقی نمیکنه ماهیگیرهای درگیر با دریا باشند یا زارعینی که خاک سست و کم محصول رو برای کمی محصول میخراشند.
وضع معدنچی ها از این دوتا بدتره، پشتشون رو در تاریکی میشکنن اونم برای چی؟ آهن، سرب، قلع، اینه گنج ما.
تعجبی نداره که آهنزادگان روزهای قدیم به دزدی روی آوردند.”

دونال نوی به جان اسنو

“رابرت بعد از تاجگذاری هیچ اون آدم قبلی نبوده، بعضی مردها مثل شمشیرن، برای جنگیدن خلق شدن. از دیوار آویزونشون کن، زنگ میزنن.”

مکالمه تیریون لنیستر با لرد واریس

واریس : “سرچشمه ی قدرت جاییه ک انسان ها باور دارند، همین و بس”
تیریون : “پس قدرت یه نوع چشم بندیه؟”
واریس : “یه سایه روی دیوار، با این حال سایه ها میتونن بکشن و خیلی وقت ها یه آدم کم اهمیت میتونه سایه ی خیلی درازی بندازه”

مکالمه ی داوس سیورث و استنیس براتیون

داوس : “من از خالق روشنایی شناختی ندارم اما خدایانی که امروز صبح سوزوندیم میشناسم. آهنگر کشتی منو در امان نگه میداشت، مادر بهم هفت پسر قوی داد.”
استنیس : “همسرت بهت هفت پسر قوی داده، اونو میپرستی؟چیزی که امروز صبح سوزوندیم فقط چوب بود.”

بیلون گریجوی به تیون

“استارک و اون رابرت، کسانی که دیوارهای منو با سنگ شکستند، هر دو مردن.
قسم خوردم اونقدر زنده بمونم که به قبر رفتن هردوشون رو ببینم و دیدم.”

یارن به آریا

” تنها گرگی که باید ازش بترسیم اونیه که تو پوست آدمیزاده ”